نوروز سال 1387 خورشیدی خجسته و فرخنده باد
به کوروش به آرش به جمشید قسم
به نقش و نگار تخت جمشید قسم
که ایران همی قلب و خون من است
گرفته ز جان از وجود من است
نوروز این یادگار نیاکان؛ یادگار جمشید بر شما ایرانیان خجسته و فرخنده باد.
نوروز هدیه و یادمان از گذشته دور که یکی از پایه های هویتی و افتخار دیرینه ما ایرانیان می باشد دورد به روان پاک نیاکان ما.
در زیر بخش کوتاهی از مقاله نوروز نوشته دکتر علی شریعتی نوشته شده است بخوانید و لذت ببرید.
نوروز که قرنهای دراز است بر همهی جشنهای جهان فخر میفروشد ، از آن رو « هست » که یک قرار داد مصنوعی اجتماعی و یا یک جشن تحمیلی سیاسی نیست .جشن جهان است و روز شادمانی زمین ، آسمان و آفتاب ، وجوش ِشکفتنها و شور ِ زادنها وسرشار از هیجان ِ هر آغاز .
... نوروز دست مردم را میگیرد و از زیر سقفها ، درهای بسته ، فضاهای خفه .... به دامن آزاد و بیکرانهی طبیعت میکشاند : گرم از بهار ، روشن از آفتاب ، لرزان از هیجان ِ آفرینش و آفریدن ، زیبا از هنرمندی باد و باران ، آراسته با شکوفه ، جوانه ، سبزه و معطر از :
«بوی باران ، بوی پونه ، بوی خاک ... شاخههای شسته ، باران خورده ، پاک» .....
نوروز تجدید خاطرهی بزرگی است ، خاطرهی خویشاوندی انسان با طبیعت . هر سال این فرزند فراموشکار که سرگرم کارهای مصنوعی و ساختههای پیچیدهی خود ، مادر خویش را از یاد میبرد ، با یاد آوری وسوسه آمیز نوروز ، به دامن وی باز میگردد و با او این بازگشت و تجدید دیدار را جشن میگیرد .فرزند ، در دامن مادر ، خود را باز مییابد ؛ و مادر در کنار فرزند ، چهرهاش از شادی میشکفد ، اشک شوق میبارد ، فریادهای شادی میکشد ؛ جوان میشود ، حیات دوباره میگیرد .....
نوروز تنها فرصتی برای آسایش ، تفریح و خوش گذرانی نیست ؛ نیاز ضروری جامعه ، خوراک حیاتی یک ملت نیز هست ...
در ان هنگام که مراسم نوروز را بهپا میداریم ، گویی خود را در همهی نوروزهایی که هر ساله در این سرزمین بر پا میکردهاند ، حاضر مییابیم و در این حال ، صحنههای تاریک و روشن و سیاه و سفید تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدهگانمان ورق میخورد ، رژه میرود . ایمان به اینکه نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا میداشته است ، این اندیشههای پر هیجان را در مغزمان بیدار میکند که : آری ، هرساله ! حتی همان سالی که اسکندر چهرهی این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود ، در کنار شعلههای مهیبی که از تخت جمشید زبانه میکشید . همانجا ، همانوقت ، مردم مصیبت زدهی ما نوروز را جدیتر و با ایمان بیشتری بر پا میکردند ؛ آری ! هر ساله ! حتی همان سال که سربازان قتیبه بر کنارهی جیهون سرخ رنگ ، خیمه برافراشته بودند و مهلب خراسان را پیاپی قتل عام می کرد ، در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در کنار آتشکدههای سرد و خاموش ، نوروز را گرم و پر شور جشن میگرفتند .
تاریخ از مردی در سیستان خبر میدهد که در آنهنگام که عرب سراسر این سرزمین را در زیر شمشیر خلیفهی جاهلی آرام کرده بود ، از قتل عام شهرها و ویرانی خانهها و آوارگی سپاهیان میگفت و مردم را میگریاند و سپس چنگ خویش را بر میگرفت و میگفت : « ابا تیمار ، اندکی شادی باید» !!! ...
نوروز در این سالها و در همهی سالهای همانندش ؛ شادیای اینچنین بوده است ، عیاشی و بیخودی نبوده است ، اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت بوده است و نشانهی پیوند با گذشتهای که زمان و حوادث ویران کنندهی زمان همواره در گسستن آن میکوشیده است .
« نوروز نخستین روز آفرینش است که اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز ؛ خلقت جهان پایان گرفت و از این روست که نخستین روز فروردین را هورمزد نام نهادهاند و ششمین روز را مقدس شمردهاند .» چه افسانهی زیبایی ؛ زیباتر از واقعییت !! راستی مگر هر کسی احساس نمیکند که نخستین روز بهار ، گویی نخستین روز آفرینش است .... بی شک روح در این فصل زادهاست و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار ، آفتاب در نخستین روز نوروز طلوع کرده است.
نوروز – این پیری که غبار قرنهای بسیار بر چهرهاش نشسته است- در طول تاریخ کهن خویش ، روزگاری در کنار مغان ، اوراد مهر پرستان را خطاب به خویش میشنیده است ؛ پس از آندر کنار آاتشکدههای زردشتی ، سرود مقدس موبدان و زمزمهی اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش میخواندهاند ؛ از آن پس ، با آیات قرآن و زبان الله از او تجلیل میکردهاند .... ودر همهی این چهرههای گوناگوناش ، این پیر روزگار آلود ، که در همهی قرنها و با همهی نسلها و همهی اجداد ما – از اکنون تا روزگار افسانهای جمشید باستانی – زیستهاست و با همهمان بوده است، رسالت بزرگ خویش را ، همه وقت ، با قدرت و عشق و وفا داری و صمیمیت انجام داده است و آن زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است .... و عظیمتر از همه ، پیوند دادن نسلهای متوالی این قوم – که بر سر چهارراه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کلهّمنارها بندبندش را از هم میگسستهاست و نیز پیمان یگانگی بستن میان همهی دلهای خویشاوندی که دیوارهی عبوس و بیگانهی دورانهادر میانهشان حائل میگشته و درهی عمیق فراموشی میانشان جدایی میافکنده است .
و ما در این لحظه ، در این نخستین لحظات آغاز آفرینش ، نخستین روز خلقت ، روز اورمزد ، آتش اهورایی نوروز را باز بر میافروزیم ... و درهمهی نوروزهایی که در زیر آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمین ما بر پا میشده است ، با همهی زنان و مردانی که خون آنان دررگهایمان میدود و روح آنان در دلهایمان میزند شرکت میکنیم و بدینگونه «بودن خویش » را، به عنوان یک ملت ، در تند باد ریشهبرانداز زمانها ... خلود میبخشیم و در این میعادگاهی که همهی نسلهای تاریخ و اساطیر ملت ما حضور دارند ، با آنان پیمان وفا میبندیم و « امانت عشق » را از آنان به ودیعه میگیریم که « هرگز نمیریم » و « دوام راستین » خویش را به نام ملتی که در این صحرای عظیم بشری ، ریشه در عمق فرهنگی سرشار از غنا و قداست و جلال دارد و بر پایهی « اصالت » خویش ، در رهگذر تاریخ ایستاده است ، « بر صحیفهی عالم » ثبت کنیم .
متن کامل تر را در پیوندهای زیر ملاحظه کنید
نوروز ?
نوروز ?
در پایان آرزوی کامیابی و بهروزی و سالی خوش برای همه ایرانیان در جای جای ایران گرامی دارم و در زیر چامه ی "ای ایران" را می آورم تا آن را با هم زمزمه کنیم و از آن لذت ببریم. پاینده ایران بهترین کشور دنیا. فر ایران را می ستاییم.
ای ایران
ای ایران، ای مرز پر گهر
ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی تو جاودان
ای دشمن ارتو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو ، کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
سنگ کوهت دُر و گوهر است
خاک دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل کی برون کنم
برگو بی مهر تو چون کنم
تا گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست، اندیشه ام
در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
ایران، ای خرم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیکرم
جز مهرت در دل نپرورم
از آب و خاک و مهر تو سرشته شد گلم
مهرت گر برون رود تهی شود دلم
مهر تو چون، شد پیشه ام
دور از تو نیست، اندیشه ام
در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما