سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سخنی با پان ترک ها

بیایید از تاریخ پند بگیریم ما همه جنگ ایران و عراق را خوب بخاطر داریم زیاد تاریخش از زمان حال دور نمی باشد نخست صدام حسین به ایران حمله کرد او که داعیه نژاد عرب نژاد برتر را داشت و مشس پان عربیسم را تبلیغ می کرد و می گفت من سردار قادسیه هستم و تبلیغات زیادی هم در این زمینه که خوزستان عربند و باید جدا شود و به عراق برگردد قبل از آغاز جنگ در بوق و کرنا این شعار ( بی اندیشه ) را تبلیغ می کرد و برخی از عربهای بی فکر (درخوزستان 50% عرب و بقیه لر و فارس هستند ) را هم گول زده بود ولی وقتی بهایران حمله کرد و قسمتهای از مناطق عرب نشین خوزستان را تصرف کرد ورق برگشت دیگر شاهد بقیه ماجرا هستید که چه فجایع انسانی که سربازان عراقی سر هم نژادشان آوردند و بی ناموس بازیها و کشتار خود عربهای خوزستان هم فروگذار نبودند مردها را می کشتند و زنها را ... باز یاد آور می شوم از تاریخ پند بگیرید البته نه عراق و نه هیچ کشور دیگری نمی تواند با ایران بجنگد آن جنگ ایران و عراق هم به دلیل انقلاب باعث شد که ایران در آغاز جنگ یکمی مشکل پیدا کند وگرنه که کل تازیان در برابر ایران یارای مقاومت را ندارند مطمین باشید که ترکیه برای شما دلسوز نیست تنها دنبال منافع خودش است و لازم باشد از شما پله درست می کند و بالا می رود و شما را در زیرش پایین می کند

 

ای بسا هندو ترک همزبان             ای بسا دو ترک چون بیگانگان

همدلی خود یک زبان دیگر است      همدلی از همزبانی خوشتر است

 

پس از حمله عراق به ایران ( به قول دکتر چمران عراق تنها توانسته بود جاهای بدون سکنه را بگیرد و پیشروی کند) شاهد آن بودیم تمام قومهای ایرانی دست در دست همدیگر دادند از آذری فارس و لر گیلک و کرد و بلوچ در زیر یک پرچم جنگیدند و با دوستی و مروت که بین همه این عزیزان برقرار بود توانستند دشمنان را از ایران خارج کرده و دوباره امنیت را به خوزستان بیاورند البته ایرانیان همیشه در طول تاریخ با هم بودن و طبق چامه بالا نگذاشتند تا حد توان هیچ دشمنی به ایران پا گذارد ( البته ایران همیشه فراز و نشیب زیاد داشته ) به طور نمونه می توان به جنگ ایران و عثمانی اشاره نمود که خودتان بهتر از من می دانید

 

هر حال انچه شرط بلاغ است با تو می گویم خواه از سخنم پند گیر خواه ملال

در پایان چامه ای از شهریار را در زیر می آورم که خود آذری بود

اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس

این چکامه را برای آن دسته از کسانی که کوس جدایی را سر داده اند می نویسم که سروده استاد سید محمد حسین شهریار که خود آذربایجانی است باشد که باعث توبه آنها شود ولی توبه گرگ مرگ است

 

روز جانبازیست ای بیچاره آذربایجان

سر تو باشی در میان هر جا که آمد پای جان...

ای که دور از دامن مهر تو نالد جان من

چون شکسته بال مرغی در هوای آشیان..

تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو

پور ایرانند و پاک آیین نژاد آریان

اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس

ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان

گر بدین منطق تو را گفتند ایرانی نه ای

صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان !

بیکس است ایران . به حرف ناکسان از ره مرو

جان به قربان تو ای جانانه آذبایجان....

با خطی برجسته در تاریخ ایران نقش بست

همت والای سردار مهین ستارخان

این همان تبریز کامثال خیابانی در او

جان برافشاندند بر شمع وطن پروانه سان...

این همان تبریز کز خون جوانانش هنوز

لاله گون بینی همی رود ارس. دشت مغان.....

فقط ایران پایان بدرود.


درس تاریخ

دخترم   تاریخ  را   تکرار   کرد

قصه ی ساسانیان را باز گفت

تا به خاطر بسپرد  آن قصه را

چون به پایان آمد،از آغاز گفت

بر زبانش همچو طوطی می گذشت                آن چه با او گفته بود استاد او

داستان         اردشیر       بابکان                 قصه ی  نوشیروان  و   دادِ  او

قصه ای از آن شکوه و فر و کام                  کز فروغش چشم گردون خیره شد

زان جلال ایزدی کز جلوش اش                  مهرومه در چشم دشمن تیره شد

تا بدانچا کز گذشت روزگار                       داستان    خسروان   از  یاد   رفت

تا بدانجا کز نهیب تند باد                          خوشه های   زرنشان  برباد   رفت

گفت:دیدی دستِ خصم تیره رای                 جلوه را از «نامه ی تنسر»گرفت؟

گفتم:اما دفتر ما زیب و رنگ                     از    هزاران   « تنسر »    گرفت

گفت: از پرویز جز افسانه ای                      نیست باقی زان طلایی بوستان

گفتمش با سعدیِ شیرین سخن              رو به سوی بوستان با دوستان

گفت:از چنگ نکیسا نغمه ای                 از چه رو دیگر نمی آید به گوش؟

گفتمش با شعر حافظ نغمه ها                    سردهد در گوش پندارت سروش

گفت: دیدی زیر تیغ دشمنان                     رونق فرش بهارستان نماند

گفتمش: اما ز جامی یاد کن                     کز سخن گل در بهارستان فشاند

 

اشک گرمی در دو چشمش حلقه بست 

بر کلامش لرزه ی اندوه ریخت

تا نبینم در نگاهش یاس را

دیده اش از دیده ی من می گریخت

   

گفت: دیدی با زبانِ پاکِ ما                   کینه توزی های آن تازی چه کرد؟

گفتمش: فردوسیِ پاکیزه رای                دیدی اما در سخنسازی چه کرد؟

گفت: دیدی پتک شوم روزگار              بارگاه تاجداران را شکست ؟

گفتمش: اما اشک خاقانی چون لعل         تاج شد بر تارک ایوان نشست

گفت: در بنیان استغنای ما                    آتشی فرهنگ سوز  انگیختند

گفتم: اما سالها بگذشت و باز                  دست  در  دامان  ما  آویختند

لفظ تازی گوهری گر عرضه کرد            زادگاه گوهرش دریای ماست

در جهان ماهی اگر تابنده شده                آفتابش بوعلی سینای  ماست

زیستن در خون ما آمیزه بود                  نیستی را روح ما هرگز ندید

ققنوسی گر سوخت از خاکسترش           ققنوسی پر شورتر آمد پدید

جسم ما کوهست کوهی استوار              کوه را اندیشه از کولاک نیست

روح ما دریاست دریایی عظیم                هیچ دریا را ز توفان باک نیست

آن همه سیلابهای خانه کن                   سوی دریا آمد و آرام شد

هر که در سر پخت سودایی ز نام           پیش ما نام آوران گمنام شد

                                                                           چامه از از سیمین بهبهانی


درس تاریخ

دخترم   تاریخ  را   تکرار   کرد

قصه ی ساسانیان را باز گفت

تا به خاطر بسپرد  آن قصه را

چون به پایان آمد،از آغاز گفت

بر زبانش همچو طوطی می گذشت         آن چه با او گفته بود استاد او

داستان         اردشیر       بابکان            قصه ی  نوشیروان  و   دادِ  او

قصه ای از آن شکوه و فر و کام         کز فروغش چشم گردون خیره شد

زان جلال ایزدی کز جلوش اش          مهرومه در چشم دشمن تیره شد

تا بدانچا کز گذشت روزگار                داستان    خسروان   از  یاد   رفت

تا بدانجا کز نهیب تند باد                  خوشه های   زرنشان  برباد   رفت

گفت:دیدی دستِ خصم تیره رای       جلوه را از «نامه ی تنسر»گرفت؟

گفتم:اما دفتر ما زیب و رنگ              از    هزاران   « تنسر »    گرفت

گفت: از پرویز جز افسانه ای               نیست باقی زان طلایی بوستان

گفتمش با سعدیِ شیرین سخن          رو به سوی بوستان با دوستان

گفت:از چنگ نکیسا نغمه ای              از چه رو دیگر نمی آید به گوش؟

گفتمش با شعر حافظ نغمه ها            سردهد در گوش پندارت سروش

گفت: دیدی زیر تیغ دشمنان                رونق فرش بهارستان نماند

گفتمش: اما ز جامی یاد کن              کز سخن گل در بهارستان فشاند

 

اشک گرمی در دو چشمش حلقه بست 

بر کلامش لرزه ی اندوه ریخت

تا نبینم در نگاهش یاس را

دیده اش از دیده ی من می گریخت

 

گفت: دیدی با زبانِ پاکِ ما                کینه توزی های آن تازی چه کرد؟

گفتمش: فردوسیِ پاکیزه رای           دیدی اما در سخنسازی چه کرد؟

گفت: دیدی پتک شوم روزگار              بارگاه تاجداران را شکست ؟

گفتمش: اما اشک خاقانی چون لعل     تاج شد بر تارک ایوان نشست

گفت: در بنیان استغنای ما                  آتشی فرهنگ سوز انگیختند

گفتم: اما سالها بگذشت و باز              دست در دامان ما آویختند

لفظ تازی گوهری گر عرضه کرد             زادگاه گوهرش دریای ماست

در جهان ماهی اگر تابنده شده             آفتابش بوعلی سینای ماست

زیستن در خون ما آمیزه بود                  نیستی را روح ما هرگز ندید

ققنوسی گر سوخت از خاکسترش        ققنوسی پر شورتر آمد پدید

جسم ما کوهست کوهی استوار          کوه را اندیشه از کولاک نیست

روح ما دریاست دریایی عظیم               هیچ دریا را ز توفان باک نیست

آن همه سیلابهای خانه کن                 سوی دریا آمد و آرام شد

هر که در سر پخت سودایی ز نام         پیش ما نام آوران گمنام شد

                                

                                  چامه از از سیمین بهبهانی


ارگی دیگر در کویر فرو می ریزد

 

هشداری دیگر برای متولیان میراث فرهنگی

  

ما از یاران چشم یاری داشتیم                             خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

در چند نوشته قبل از تنگه بلاغی نوشتم حال درباره تنگه بلاغی دیگر بازگو می کنم و یکی دیگر از آثار به جای مانده از ساسانیان را که بر اثر بی توجهی از بین می رود را بازگو می کنم

قلعه بیاضه در 53 کیلومتری جنوب شرقی خور و بیابانک از توابع شهرستان نائین واقع در روستایی به همین نام، با بنایی چند طبقه و خندق عریض و عمیق و برخوردار از مجموعه خشتی بهم پیوسته و بافت گسترده تاریخی پیرامون آن، نمونه بارز یک ارگ و دژ کویری است که هم اکنون از این بی توجهی رنج می برد. این قلعه افسانه ای که شاهکار سبک معماری عهد ساسانی است، قرن ها به عنوان دژ مستحکم و تسخیرناپذیر کویر مرکزی ایران کارکردهای گوناگون دفاعی و مسکونی داشته و از جمله اینکه در دوره اسماعیلیه پایگاه یاران حسن صباح بوده است، حتی برخی از این کارکردها تا سالهای نخست انقلاب اسلامی نیز ادامه داشت و اتاق های متعدد و طبقات مختلف قلعه به عنوان محل نگهداری اموال و انبار غله روستائیان مورد استفاده قرار می گرفت و قلعه بانی امین از آن محافظت می کرد. ردپای روستای تاریخی و قلعه باستانی بیاضه را در اسنادی مانند احسن التقاسیم مقدس، صورت الارض ابن حوقل، سفرنامه ناصرخسرو و آثار دیگری از جمله سندی موسوم به جنگ نامه امامزاده ابومحمد ابراهیم(ع) که در این روستا مدفون است با نام های دیگری چون بیاذه ، پیاده ، بیابانک ، بیادق و بیاذق می توان یافت.

ناصرخسرو حدود یکهزار سال قبل، هنگام عبور از مسیر نائین به طبس در این روستا و به قول خودش پیاده توقف داشته و از قلعه کهن آن یاد کرده است. بسیاری از جهانگردان غربی مانند سون هدین ، آلفونس گابریل و مگ گرگور نیز هنگام عبور از کویر مرکزی، سری به این روستا زده و در مواردی به تفصیل از آن سخن گفته اند. چند سال پیش یک گروه تحقیقاتی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به سرپرستی دکتر منصور فلامکی، مطالعات جامعی را در این زمینه انجام و قلعه را از زوایای مختلف مورد مطالعه قرار داد و حتی راهکارهایی را نیز برای بازسازی و مرمت این مجموعه ارزشمند پیشنهاد کرد، ولی متاسفانه هنوز گوش شنوایی برای کاربردی کردن این پیشنهادها پیدا نشده است.با این حال به دلیل جاذبه های این اثر باستانی، چند سالی است که آهنگ سفر و عزیمت گروه های تحقیقاتی و توریست های علاقه مند به کویر و ایرانگردی اعم از داخلی و خارجی برای بازدید از روستای بیاضه و ارگ تاریخی آن به رغم مشکلات موجود شتاب گرفته است.

چند سال پیش که زمزمه ثبت و مرمت و بازسازی قلعه بیاضه شنیده شد، بسیاری امیدوار بودند که چتر حمایت سازمان میراث فرهنگی دست کم این بنای تاریخی را در برابر نفوذ آب و باران حفظ کند، ولی چنین اتفاقی نیفتاد و متاسفانه در سالهای اخیر به دلیل گل اندود نشدن پشت بام قلعه و نفوذ آب به بخش  هایی از آن،  اکنون روند تخریب، شدت گرفته است و وضع روزبه روز بدتر می شود و به قول یکی از کارشناسان، شاید متولیان امر به جای مرمت و بازسازی، منتظر تخریب و نوسازی این بنای تاریخی هستند و گرنه جلوگیری ازتخریب به مراتب کم هزینه تر و در مورد این گونه آثار به عنوان یک اصل مسلم به شمار می رود.

به بیان دیگر قلعه ای که روزگاران متمادی با قامتی استوار به عنوان دژ سترگ و تسخیرناپذیر، اقتدار کویرنشینان این خطه را به رخ می کشید و در دوره های مختلف جان ومال و ناموس آنان را در برابر حملات مهاجمان و غارتگران حفظ می کرد، اکنون خود در برابر باد و باران و صد البته بی توجهی متولیان و دستگاه های ذی ربط ناتوان و بی پناه مانده و هر روز قامت این ارگ باستانی کوتاه و کوتاهتر می شود و عنقریب فرو ریزد و برگی دیگر از شناسنامه ایران باستان و بنایی ارزشمند از مجموعه خشتی کشور در دل کویر دفن شود و خیال میراث فرهنگی برای همیشه از بابت ثبت و هزینه مرمت و نگهداری این اثر تاریخی راحت شود.

قلعه و روستای بیاضه در دوره های گذشته به دلیل موقعیت سوق الجیشی همواره از اهمیت فراوانی برخوردار بوده است، به گونه ای که با هجوم نایب حسین کاشی و قشون کارآزموده او در سالهای 1327 و 1328 هجری قمری، تمامی قلاع منطقه از نائین تا طبس سقوط کرد، ولی مهاجمان باوجود به توپ بستن قلعه بیاضه از تسخیر آن عاجز ماندند تا جایی که ماشاءالله خان پسر کاربر و معروف به نایب حسین سرمست از فتوحات قبلی و با اصرار بر ماندن نیروهایش در منطقه تا تسخیر قلعه بیاضه در نامه ای تهدیدآمیز خواستار تسلیم روستائیان شد ولی آنان به پشتوانه آمادگی دفاعی و موقعیت استراتژیک و استحکامات وامکانات موجود در داخل قلعه اعم از آب، غذا و راه های متعدد ومخفی تدارکاتی؛ قطعه شعری به خط زیبای یکی از اهالی به وی اینگونه پاسخ دادند:

یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ

یا او سرما به دار سازد آونگ

القصه در این سراچه پرنیرنگ

یک کشته به نام به که صد زنده به ننگ

بالاخره مهاجمان در برابر استقامت و پایداری قلعه نشینان پس از مدتی مجبور به ترک منطقه شدند.

به هر حال این ارگ کهنسال کویر که قرن هاست با قامتی استوار همچنان برافراشته مانده است اکنون برای پایداری در برابر حوادث طبیعی و سایر آسیب ها به یاری فرهنگ دوستان چشم دوخته است تا مگر مانع افتادن قامت سترگ آن در دل کویر شوند و بتواند با ادامه حیات خود اسرار و ناگفته های تاریخ پیشینیان را برای آیندگان بازگو کند.

چه فرقی دارد که زلزله ای ویرانگر، ارگ بم را به یکباره فرو ریزد یا سهل انگاری و بی توجهی نسبت به حفظ و نگهداری میراث فرهنگی، بنایی کهن و تاریخی را در گوشه ای از کشور بتدریج ویران سازد.

اگرچه در برخی کشورها، دولت برای حفظ و نگهداری بناهایی حتی با قدمت کمتر از 2 قرن، برای اثبات فرهنگی نداشته و هویت سازی، بودجه اختصاص می دهد، ولی در اینجا گویی دستگاه های متولی منتظرند بناهای چندهزار ساله این مرز و بوم فرو ریزد تا آیندگان با صرف هزینه های هنگفت و توسل به کاوشگران خارجی بخش ناچیز و اندکی از فرهنگ کهن ایران را از دل خاک بیرون آورند.

تا کی شاهد از بین رفتن ، مفقود شدن و به سرقت رفتن آثار باستانی هنری ایران باشیم من نمی دانم این سازمان میراث فرهنگی چه کار می کند هی در خبرها می شنویم یکی دیگر از آثار یا خراب شده یا دزدیده شده یا تحویل نمی  دهند یا یک کاری می کنند که از فهرست یونسکو بیرون می آیند آقا ما تحملمون کم شده تا کی شکیبایی به خرج دهیم به طور مثال میدان نقش جهان اصفهان که شهرداری به چه دلیل اجازه داده نمی دانم و داشت از آثار فرهنگی یونسکو خارج می شد یا جدیدا شهردار کرمانشاه یک سوتی جدید داده که پیوند آن را در زیر می آورم و شما مطالعه فر مایید

 

    ۱ ـ تخریب بیستون

 

و یا تنگه بلاغی که چند وقت قبل نوشتم که می توانید آن را هم مطالعه فرمایید

۲ ـ   تنگه بلاغی

 

و حالا یکی دیگر از آثار فکر کنم تا جند دهه آیندگان چیزی برای افتخار کردن نمی ماند آنها به چه چیز تفاخر کنند بیچاره آنها ما اقلا به  تخت جمشید و ... افتخار می کنیم آنها این را هم ندارند که به آن دلشاد باشند دیروز در روزنامه همشهری به مطلب تاسف انگیزی بر خوردم که خیلی ناراحت شدم آثار باستانی ما را به بهانه نمایش آثار تاریخی به خارج می فرستند و بعد می گویند عرضه پس گیریشان را ندارند پیش از این سنجاق مفرغی لرستان که برای نمایش به یکی از نمایشگاههای هفت هزار سال هنر ایران فرستاده شده بود، به کشور باز گردانده نشده در جای دیگر سه اثر که در تالار موزه یعنی تندیس (مجسمه) پنه لوپه،پنجه شیر و سگ هخامنشی وجود داشت و به خارج به همان بهانه ارسال کرده بودن هنوز برنگشته است و مسئولش یک پاسخهای بچه گانه تحویل ما می دهد که بچه ها هم قبول نمی کنند می گوید انتقالشان باعث خراب شدن آثار می شود چطور توانستیم به آنجا ببریم ولی حالا برگردانیم خراب می شود چه جالب از این ور به آن ور موردی ندارد و برگشت ایراد پیدا می کند چرا بردید و علت نمایشگاه ها را شناخت کشور ایران و جذب توریست می نامند برای جذب توریست باید کارهای دیگری کرد نه که آثار باستانی را به دزد بسپریم بعدشم این آثار بسیار نفیس و منحصر به فرد هستند و جزو آثار ملی ایرانیان محسوب می شدند دولت نمی تواند درباره خروج آنها تصمیم گیری کند چون این آثار عمومی است و دولتی نیست که دولت درباره اش تصمیم بگیردخبر این موضوع نمایانگر بوده که به نقل معاون امور فرهنگی و ارتباطات سازمان میراث فرهنگی و گردشگری مطرح شد که مدیر موزه ملی ایران اصرار به خروج این اشیا دارد و این نشان می دهد رویه های غیر معمول در جریان خروج این اشیا بوده است حتا اصرار فراوان در خصوص خروج مجسمه داریوش و سر ستون هخامنشی وجود داشته است آن هم پیش از برگزای جلسه هیات کارشناسی.اگر عرضه ندارید درش را گل بگیرید و ببندید و به جای خراب شدن تعمیراتش به کشورهایی بدهید که بتئانند درستش کنند و نگهداری کنند و آثار به جا مانده برای کل مردم ایران است و درباره خروج از کشور هیچ مرجع ذیصلاحی حق تصمیم گیری ندارد و نمی توانید بیرون ببریدشان وای دیگه خسته شدم دستهایی در کار است عین طالبان که بزرگترین مجسمه بودا را نابود کردند می خواهند آثار به جا مانده از گذشته را هم از بین ببرند تا بگویند پیش از اسلام ما هیچ چیزی نبودیم حال اینکه خوب است می ترسم فردا پس فردا شاهد از بین رفتن کل مجموعه تخت جمشید باشیم دیگه حوصله نوشتن بفقیه ماجرا را ندارم آنقدر در این باره مسایل وجود دارد که آدم از شنیدنش مبهوت می شود ولی از وقت من بدور است در هر شهری می رویم میبینیم یک مجموعه دارد از بین می رود خود حدیث مفصل خوان از این مجمل به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است.بدرود 


فرهاد مهراد صداى همیشه ماندگار

در حیرتم از مرام این مردم پست                 این طایفه زنده کش مرده پرست

تا هست بذلت بکشندش به جفا                       تا مرد بعزت ببرندش سر دست

                                              فرهاد

 

آخرین روزهاى زندگى فرهاد مهراد در پاریس در قالب مستند به نام آمین فرهاد بعد از ظهر امروز در خانه هنرمندان به نمایش در مى آید.

دهمین روز ماه آینده فراق ابدى این خواننده پاپ سه ساله خواهد شد. پوران گلفام همسر فرهاد که این فیلم را در اختیار جشنواره فیلم تصویر هنرمند براى نمایش عمومى قرار داده است، درباره این مستند مى گوید: فیلم در دو قسمت است که امشب قسمت دوم به نمایش در خواهد آمد. وى تهیه این مستند را در شناخت صحیح از شخصیت فرهاد بر مى شمارد و مى گوید: مستند آمین، فیلمى است که فرهاد توسط خود فرهاد معرفى مى شود، مصاحبه پانته آ بهرامى که در سال ۱۹۹۵ در آلمان انجام شده است، بخش دیگرى از این مستند خواهد بود. گلفام در مورد بخشهاى دیگر این مستند گفت: فرید رهنما، الهى قمشه اى که از دوستان جوانى فرهاد بودند، على کسمایى مدیر دوبلاژ فیلم «بانوى زیباى من» ساخته اودرى هیپورن که فرهاد براى اولین بار در یک فیلم خوانده و منوچهر اسلامى نوازنده ترومپت کوچینى درباره شخصیت و آثار فرهاد صحبت کردند. وى که تهیه کننده این مستند است، در مورد صحنه هاى مستند آخرین روزهاى زندگى این خواننده فقید مى گوید: سه ساعت با دوربین خانگى از کارهاى فرهاد در دوران بیمارى اش در پاریس تصویر گرفتم که در اختیار سه گروه براى تدوین قرار گرفت که در نهایت این نسخه توسط اسدالله ایمن و مناجاتى تدوین شده است.

فرهاد مهراد خواننده ترانه هایى به یادماندنى همچون گنجشکک اشى مشى، سقف، بوى عیدى، وحدت را در دهه پنجاه اجرا کرد که با این آثار توانست به عنوان یکى از بهترین خوانندگان پاپ در میان مردم مطرح شود. صداى فرهاد چندى است که از صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران هم پخش مى شود.

پس از نمایش مستند آمین فرهاد قرار است هوشنگ گلمکانى (منتقد سینما) درباره شخصیت و تأثیرگذارى صداى فرهاد با تماشاچیان به گفت و شنود بنشیند. این برنامه ساعت ۲۰ در تالار بتهوون خانه هنرمندان ایران برگزار خواهد شد.

هنر نزد ایرانیان است  و بس                        شیر ژیان را ندهند به کس

دریغ است که ایران ویران شود                     کنام شیران و پلنگان شود

باید این سرمایه موسیقی که سالیان دراز طول می کشد چون او و امثال ایشان بدنیا بیایند باید بایکوت شده و به خارج رفته و از این سرمایه استفاده نکنیم و در آخر هم در غربت بمیرد تا کی می خواهیم از طرف زنده است بزنیم تو سرش و بگوییم بدرد نمی خورد و وقتی به دیار باقی رفت یادم بیاید عجب گوهر ارزنده ای را از دست دادیم و در جاهایی آثارش را پخش کنیم چظور قبلا صدایش بد و حرام بود الان آزاد و حلال شده است تا حالا کجا بودیم چه فکری می کردیم این استعداد گرانبها فقط آثار کمی را بوجود آورد اگر در ایران بود شاید آثار بیشتری را خلق می کرد مثل فرهاد و فرهاد ها بسیار است که از آنها استفاده نکردیم و آخر در دور از دیار به رحمت ایزدی رفتند حیف است حیف است کاش در زنده بودنش قدرش را بیشتر می دانستیم کاش از امثال سرنوشت فرهاد سر مشق می گرفتیم و قدر و ارزش کسانی که از نظر دانش و هنر از رتبه بالایی برخوردار هستند را می دانستیم کاش و کاش و... به فکر دیگر گوهر های ارزشمند فکری هنری و ... باشیم قدری بهتر بیاندیشیم و از میراث بزرگ گذشتگان که همان خردورزی است بیشتر استفاده کنیم .


سینمای امروز ایران

با درود بر خوانندگان گرامی
پس از مدتها بلاخره ما از سینمای ایران یک فیلم درست حسابی دیدیم فیلم مهمان مامان درخور تامل و اندیشه می باشد مانند فیلمهای دهه ۴۰ و ۵۰ می باشد همون فیلمهایی که حس انسان دوستی و مهربانی و جوانمردی که ویژگی اصلی ما شرقیان به خصوص ایرانیان است را نشان می دهد مردم آنقدر فیلمهای دهان پرکن و از پسر و دختر ژیگول ونمی دانم در خانه آنچنانی زندگی می کند و در واقع آدمهای بی درد هستند را به نمایش می گذارد الته من نمی گویم از آنها فیلم نشان ندهد ولی فرهنگ جامعه را نشان دهد یا فیلمی آموزشی باشد که اکثر قریب به اتفاق فیلمهای قدیمی اینطور بود و جوانمردی انساندوستی مهربانی ایثار از خود گذشتگی و دیگر خصلتهای خوب را به ما گوشزد می کرد در این فیلم شاهد بسیار خوبی از این نماد هستیم انسانهایی که چیزی ندارند و هر چه دارند در طبق اخلاص می گذارند زندگی ایرانیان قبل از فن آوری را به یاد ما می آورد ببینید فیلم در این دهه واقعا بد شده چه فیلمهایی که دوبله می کنند و چه فیلمهایی که درست می کنند از برنامه کودک می خواهم آغاز کنم ما که بچه بودیم چه کارتنهای زیبایی را نشان می داد یک حس خوبی را در انسان بیدار می کرد از رابین هود گرفته تا سریال دکتر ارنس ولی کارتنهای الان یا جنگهای فضایی که آدم سرگیجه می گیره و یا فوتبالیستها نه محتوا دراد نه قشنگ است نه آموزشی تا اون دوبله که قبلا می دیدیم وقتی یک چیز را دوبله می کردند نخست صدا با تصویر همخوانی داشت الان اینطوری نیست می بینیم یک جوان به جای یک ژیرمرد صحبت می کند البته من منظورم اینها نیست بیشتر منظور من راچع به مسایل فرهنگی فیلم است در دوبله های قدیمتر شاهد آن هستیم علاوه با همخوانی صدا و تصویر که می آمدند با فرهنگ ایرانی مطابقت می داند از مثلهای از صحبتهای عامیانه کوچه و بازار و یا شعرهایی که مردم به زبان پارسی می خواندند یک مثالی در این باره بسیار مشهود است اشکها و لبخندها است که می بینیم که خیلی ها می گویند شاهکار دوبله است ولی الان چی ؟؟

در رابطه با تولید فیلمهای داخلی هم چه عرض کنم یکی پولدار با مادرش قهر دیگری می خواد بره خارج یکی معتاد می شه و... باعث سرافکندگی و سرشکستگی یک عده می شود و برخی از آدمها هم افسردگی می گیرند آخه همه چی برای پول نمی شه دو تا پسر و دختر خوشگل را به بازی بگیرند تا گیشه بلیط بیشتری بفروشند اینکه نشد کار اصلا برخی از فیلمها را من به شخصه می بینم اضطراب می گیرم مثل شبهای تهران .

در پایان کاش کاش
ما دلسوز تر بودیم به فکر آیندگان به فکر حفظ آبروی گذشتگان به فکر احیای فرهنگ پر بار گذشته به فکر شکوفایی این آیینها و سنتهای ارزشمندی که از سالیان دراز با زحمت نیاکان مان به ما رسیده چرا ما نمی آییم داستانهای شاهنامه را به تصویر بکشیم چرا ما نمی آییم این همه داستان و قصه و تمثیل را به نسل جوان بشناسانیم ما داریم خیانت بزرگی را به کسانی که جانشان و فکر و سرمایه شان و وقتشان را برای این خاک هزینه کردند ما همه یک شبه داریم به باد می دهیم در ژایان شما را به فکر و تامل بیشتری وا می دارم از من که بر نمی آید ولی ممکن در شما ها کسانی باشید که بتوانید فیلم انیمشن یا حتا کلیپی درست کنید
فیلمهای ژاپن رادر نظر بگیرید این کشور یک تاریخ درست حسابی ندارد و فقط از سامورایی های که به شهادت تاریخ  خونخوار و بی رحم بودن و زیاد از گذشتن آنها نمی گذرد آنقدر فیلم درست کردند که به کل دنیا معرفی کردند الان از کسی که تاریخ را به درستی نمی داند بپرسید به شما خواهد گفت که از زمانهای دور وجود داشته اند و جوانمرد بودن و چنان و چنان ولی نمی دانند کوروش بزرگ کی می زیسته و چه کارهای مفیدی به جهانیان کرده و یا فیلمهای هالیوود را مثال بزنم من به شما قول می دهم از هر ۱۰۰ فیلمی که در آمریکا درست می شود اقلا ۸۰ فیلم آن پرچم آمریکا را نشان می دهد و یا از سازمان سیا و قدرتش و از قدرت خود آمریکا صحبت بمیان می آید اینها که تاریخ و تمدنی ندارند ببینید چقدر متعصب به کشورشان هستند اصولا آدمهای کشورهای پیشرفته به کشورشان متعصب هستند درواقع ملی گرا هستند همین رییس جمهور آمریکا کلینتون هنگام  اجلاس سران هفت کشور صنعتی جهان با لباس کابویی می آید و در یک کافه کابویی آنها را دعوت می کند که تاریخش به سیصد سال نمی رسد اینها با این تاریخ کمشان این همه متعصب هستند و لی ما که فقط ۱۰۰۰۰ سال تاریخ مصور و مکتوب داریم حالا چقدر قبل از این ما متمدن بودیم نمی دانم کاش ایرانیان مانند نیاکانشان باز به خرد و دانش اهمیت بیشتری می دادند به تفکر و اندیشیدن التفات می کردند ایرانیان همیشه در طول تاریخ به خرد اهمیت زیادی قایل بودند تا جایی که بزرگترین عنوانی که به خدایشان می دادند اهورا مزدا به چم و معنای هستی بخش بزرگ دانا نسبت می دادند که فردوسی در اثر جاودانش شاهنامه در نیایش خود با خدا  با این بیت آغاز می کند : بنام خداوند جان و خرد چرا ما درس نمی گیریم وهر چی گه به ما ارث رسیده را یک شبه داریم نابود می کنیم از من که در زمینه فیلم کاری بر نمی آید ولی این نوشته هر چند کم را نوشتم تا شاید یک روزنه و یک جرقه ای از کسی یا گروهی بر تابد از یک فیلم فرهنگی گرفته تا انیمیشن و یا حتا کلیپی این گوی و این میدان
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش      باز جوید روزگار وصل خویش 

من به در گفتم و لیکن بشنوید        نکته ها را مو به مو دیوارها

هر حال انچه شرط بلاغ است با تو می گویم خواه از سخنم پند گیر خواه ملال
پیروز باشید بدرود.


معرفی ابنیه تاریخی استان تهران

                             

ارگ تهران

ارگ تهران در زمان ناصرالدین شاه ، شامل محوطه ای بود که امروزه محدوده بین ضلع جنوبی میدان امام خمینی و قسمتی از خیابان امام خمینی ، بخشی از خیابان پانزده خرداد تا چهارراه گلوبندک ، خیابان ناصرخسرو و خیابان خیام از گلوبندک تا خیابان امام خمینی را در بر می گیرد. کهن ترین بناهای موجود در مجموعه گلستان ، ایوان تخت مرمر و خلوت کریمخانی متعلق به دوران کریمخان زند است.

در ارگ سلطنتی تهران بخش های متعددی وجود داشت که اکنون بسیاری از آنها تخریب یا از حالت اولیه خود خارج شده است.

در پایین برخی از مکانها را آمده است :

میدان ارگ

این میدان وسیع که از دوره زندیه به جای مانده بود ، در زمان فتحعلی شاه «ارگ» نام گرفت. این میدان را سپس میدان شاه ، میدان توپخانه و باغ گلشن نامیدند و امروزه آن را به نام میدان پانزده خرداد می شناسند. در اطراف ارگ خیابان هایی نیز وجود داشت که مهمترین آنها خیابان ناصریه ( خیابان ناصرخسرو) به عنوان اولین خیابان تهران ، خیابان جباخانه ( خیابان بوذرجمهری – پانزده خرداد) ، خیابان جلیل آباد ( خیابان خیام) ، میدان توپخانه ( امام خمینی) و خیابان مریضخانه ( خیابان امام خمینی) بود.

توپ مروارید

                                          

سال ها پیش در میدان ارگ تهران ، در محل حوض میدان ، یک توپ کهنه با لوله های ضخیم و دو چرخ بسیار بزرگ وجود داشت که به آن توپ مروارید می گفتند . روی لوله توپ شعرهایی از فتحعلی خان صبا ، ملک الشعرای دربار فتحعلی شاه قاجار حک شده بود. این توپ قدیمی هم اکنون در محل سابق باشگاه افسران که امروزه بخشی از وزارت امور خارجه را در بر می گیرد، در خیابان سی تیر نگهداری می شود.

کاخ گلستان

مجموعه ی کاخ گلستان ، یادگاری به جای مانده از ارگ تاریخی تهران ، محل اقامت شاهان سلسله قاجار ، و از زیباترین و کهن ترین بناهای پایتخت دویست ساله ایران است.

سابقه تاریخی ارگ سلطنتی که محدوده آن را شمال خیابان و میدان امام خمینی ( سپه) ، غرب خیابان خیام ، شرق خیابان ناصرخسرو و جنوب خیابان پانزده خرداد و میدان ارگ تشکیل می دهد، به روزگار صفویه باز می گردد. شاه عباس صفوی در قسمت شمالی حصار تهماسبی ، چهار باغ و چنارستانی احداث نمود که بعدها دیوار بلندی اطراف آن بنا کرد و عمارات مقر سلطنتی را در داخل آن ساخت و این فضا را ارگ نامید. در اواخر عهد صفوی ، تهران گاه مقر موقت دربار شاهان صفوی بود و حتی شاه سلیمان ( 1077- 1105 هـ . ق ) کاخی در این شهر برای خود بنا کرد. امروز اثری از این بناهای دوره صفویه باقی نمانده است.

شادروان «یحیی ذکاء» می نویسد: کهن ترین بناهای موجود در مجموعه گلستان ، ایوان تخت مرمر و خلوت کریمخانی متعلق به دوران کریمخان زند است. به فرمان او حصار ارگ مجدداً احیا و حرم خانه و خلوت خانه و عمارت دارالحکومه در داخل آن بنا شد. او تابستان سال بعد نیز دستور داد تا یک عمارت خاصه و دیوان خانه بزرگ به سبک ساسانی و باغی در کنار آن بنا نمایند. در زمان فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه قاجار بناهای متعددی در داخل ارگ تهران احداث شد.

در دوران رضاشاه ، بخش های بزرگی از ارگ تهران ، از جمله حصار دور آن ، سر در باب عالی ، تلگراف خانه ، تکیه دولت ، نارنجستان، باغ گلشن و ساختمان های اندرونی تخریب شد و محل سکونت شاه به سعدآباد و سپس در دوران محمدرضا شاه به نیاوران منتقل شد . در این دوره ، مجموعه گلستان به محل پذیرایی از میهمانان خارجی تبدیل شد.

بخش های مختلف این مجموعه هم اکنون شامل : ایوان تخت مرمر ، خلوت کریمخانی ، اتاق موزه ( تالار سلام ) و حوضخانه ی آن ، تالار آینه ، تالار عاج یا سفره خانه ، تالار برلیان یا تالار تشریفات ، عمارت خوابگاه ( کاخ الیزابت ) که در سال 1329 به جای نارنجستان بنا شد ، قصر شمس العماره ، عمارت بادگیر و حوضخانه وسیع آن ، تالار الماس ، کاخ ابیض و چادرخانه است. تاریخ بنای ایوان تخت مرمر و خلوت کریمخانی به دوران وکیل الرعایا باز می گردد.

خلوت کریمخانی

این بنا در شمال غرب محوطه چسبیده به تالار سلام قرار دارد. تاریخ ساخت بنا به سال 1173 باز می گردد ، ولی بخش اعظم آن در تغییر و تحولات دوران ناصرالدین شاه تخریب شد و آنچه اکنون از آن باقی مانده ، بنایی سرپوشیده و ستون دار به صورت ایوان سه دهنه ای ست که در وسط آن حوضی قرار دارد که آب قنات شاه از میان آن بیرون می جهد . در همین مکان بود که آقا محمدخان قاجار پس از نبش قبر کریمخان زند ، باقی مانده استخوان های او را دفن کرد.

ایوان تخت مرمر

                                        

ایوان تخت مرمر که بیش از این دیوانخانه و ایوان دارالاماره نامیده می شد در سال 1173 بنا گردید . در دوران سلطنت سلسه قاجار ، شاهان در این مکان به سلام می نشستند و در ایام نوروز و عیدهای دیگر به طبقات مختلف مردم بارعام می دادند . ساختمان این عمارت دو بار دستخوش تغییرات وسیع شد ، بار اول در سال 1206 که آقا محمدخان به شیراز لشگر کشید و در آنجا قصر وکیل را ویران کرد و دستور داد پرده های نقاشی و آینه های قدی و مرمرها و ستون های بلند و درهای خاتم کاری آن را به تهران منتقل و در ایوان ایوانخانه نصب کنند ، ساختمان دچار تغییر شد ، سقف آن را بلندتر کردند تا ستون های مرمر را در آن کار گذارند و بعضی طاقچه ها و طاق نماها را پر کردند . تغییرات وسیع تر در حدود سال 1300 ه. ق در دوران سلطنت ناصرالدین شاه و در پی بروز خرابی هایی در ساختمان ایوان انجام شد.

تزئینات ایوان از گچبری ، سنگ تراشی ، خاتم کاری ، آینه کاری و منبت و مشبک بسیار زیبا و دل انگیز است . در این فضا شش پرده بزرگ نقاشی از فتحعلی شاه و جنگ نادر شاه با «یکن پاشا» سردار عثمانی ، میدان جنگ غوزیان ، شکارگاه شاه اسماعیل صفوی و پیکار امیر تیمور با «ایلدرم با یزید» سلطان عثمانی نصب شده است. در طاق نماهای زیر سقف نیز چندین تابلو کوچک رنگ و روغن از صورت زنان و مردان فرنگی در پشت شیشه نصب شده بود ، که برخی از آنها هنوز در این ایوان قرار دارد.

یکی از زیباترین متعلقات این ایوان ، که نام بنا نیز از آن مأخوذ است، «تخت مرمر» یا «تخت سلیمانی» است. این تخت در حدود سال 1220 ه . ق به دستور فتحعلی شاه از سنگ مرمر زرد معادن یزد ، توسط سنگ تراشان اصفهانی ساخته شد . طراحی تخت «میرزا بابای شیرازی نقاش باشی» و سرپرستی حجاری آن را استاد «محمد ابراهیم اصفهانی» حجار باشی دربار انجام دادند . تخت مرمر به شکل سکوی بلند دیواره داری روی دوش سه دیو و شش فرشته و یازده ستون مارپیچی که بعضی از آنها بر پشت شیر قرار دارند ، در وسط ایوان مستقر شده است . بر سطح عمودی پله ها و دست اندازهای دورادور آن ، اشکال و اشعاری برروی سنگ کنده کاری شده است .

از دیگر تزئینات این بنا ، دو درِ خاتم بسیار اعلا در دو طرف شاه نشین و اُرسی( نوعی درِ قدیمی که دارای چهارچوب مخصوص بوده و با بالا و پایین رفتن باز و بسته می شده است) پنج دری بسیار نفیس دیوار پشتی آن است.

بناهای ضلع شمالی مجموعه گلستان به ترتیب از غرب به شرق عبارت اند از : تالار سلام ( تالار موزه ) و تالار آینه ، تالار عاج یا سفره خانه ، تالار برلیان و عمارت خوابگاه ، که همه از بناهای دوره ناصری است . معروف ترین این بناها تالار آینه و سپس تالار سلام است.

تالار آینه

                                           

تالار آینه یا تالار گلستان جدید هم زمان با تالار سلام بین سال های 1291 تا 1294 هـ . ق ساخته شد ، ولی تزئینات و آینه کاری ها و گچبری های آن تا سال 1299 هـ . ق ادامه داشت . طرح و معماری تالار سلام و تالار آینه و سرسراها و حوضخانه های مربوط به آن به وسیله «حاجی ابوالحسن» معمار باشی عهد ناصرالدین شاه ملقب به «صنیع الملک» انجام شد و مباشرت بنای آن به عهده «میرزا یحیی خان معتمدالملک» برادر «میرزا حسین خان سپهسالار» بود . میرزا یحیی خان بعدها با لقب مشیرالدوله به وزارت خارجه رسید. این تالار با وجود کوچکی ، به علت موقعیت و زیبایی آینه کاری های سقف و دیوارهای آن و نیز تابلو نقاشی رنگ و روغنی که مرحوم کمال الملک از آن تهیه کرده ، شهرت بسیار دارد.

تالار سلام

در سمت غرب تالار آینه ، تالار سلام ( تالار موزه ) احداث شده است. فکر ایجاد موزه پس از نخستین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در سال 1290 هـ . ق ، در ذهن او شکل گرفت. از این رو پس از بازگشت به ایران دستور تخریب عمارت خروجی را صادر کرد و به جای آن ساختمان گلستان جدید ، شامل تالار آینه و اتاق موزه ساخته شد.

در اوایل تأسیس اتاق موزه ، علاوه بر نمایش آثار هنری ایران و اروپا و هدایایی که سلاطین کشورهای خارج برای شاهان ایران فرستاده بودند ، و اسلحه و زره شاهان سابق ، آثار تاریخی ، تابلوها ، گلدان ها و چلچراغ ، ساعت ها ، مجسمه ها و ... قسمت اعظم جواهرات و اشیا و وصله های جواهر نشان نیز در این تالار در معرض تماشا گذاشته شده بود. پس از سرقت سال 1309 هـ . ق از جواهرات « تخت طاووس » و نیز واقعه تحریم تنباکو که در جریان آن مردم برای دادخواهی به داخل ارگ ریختند ، ناصرالدین شاه بیمناک شد و سرداب محکمی را در زیر عمارت خوابگاه بنا کرد و جواهرات را به آنجا منتقل ساخت.

پس از انتقال تخت طاووس و تخت نادری و نیز صندلی مُرصع محمدشاه از تالار آینه به اتاق موزه ، مراسم سلام های خاص و رسمی در این تالار برگزار می شد. این امر موجب نام گذاری تالار به نام تالار سلام شد.

در سال 1345 به سبب برگزاری مراسم تاجگذاری در این تالار ، ساختمان آن تعمیر و موزه آرایی آن به طور کلی دگرگون شد و به شکل امروزی درآمد. از اشیای گرانبهایی که در حال حاضر در این تالار نگهداری می شود باید به تخت طاووس و صندلی مرصع محمدشاه اشاره کرد.

در طبقه زیرین تالار سلام ، حوضخانه وسیعی قرار دارد که امروزه به دو بخش تقسیم شده است: بخش شرقی به نام «تالار مخصوص» به نمایش هنرهای ظریفه ایران در دوره قاجار، و بخش غربی آن با نام «نگارخانه» برای ارائه آثار نقاشی هنرمندان ایران در دوره قاجار اختصاص یافته است.

در سمت شرق تالار آینه ، تالار عاج یا سفره خانه و سپس عمارت برلیان قرار دارد که پیش از انقلاب محل پذیرایی از میهمانان خارجی و برگزاری میهمانی های رسمی بود و در حال حاضر به نمایش اشیا ، ظروف ، گلدان ها و ... اختصاص یافته است . در حوضخانه ی زیر عمارت سفره خانه نیز تابلوهای نقاشی به نمایش گذارده شده است.

آخرین بنا در ضلع شمالی ، عمارت خوابگاه جدید است که در سال 1339 به جای نارنجستانی که در اوایل حکومت رضاشاه تخریب شده بود، احداث شد و پیش از انقلاب محل اقامت سران کشورهای خارجی بود.

بناهای ضلع جنوبی محوطه گلستان به ترتیب عبارت اند از : عمارت بادگیر ، چادرخانه و تالار الماس .

عمارت بادگیر

عمارت بادگیر از بناهای دوره فتحعلی شاه است که در دوره ناصرالدین شاه دچار تغییرات و تصرفات عمده ای شد. این عمارت دارای تالار بزرگی است که اُرُسی ها (نوعی در قدیمی که دارای چهارچوب مخصوص بوده و با بالا و پایین رفتن باز و بسته می شده است) ، ستون ها ، دیوارها و سقف آن با نقاشی ، زرنگاری ، آینه کاری ، گچبری، منبت کاری و مرمر پوشیده شده است و یکی از تالارهای پرکار ، زیبا و جالب به شمار می رود . در زیر این تالار حوضخانه وسیعی قرار دارد که در چهار گوشه آن ، چهار بادگیر بلند با کاشی های معرق آبی ، زرد و سیاه با قبه های زرین قرار گرفته و هوای حوضخانه ، تالار و اتاق ها را به خوبی خنک می کند.

تالار الماس

تالار الماس نیز از بناهای دوره فتحعلی شاه است که در دوران ناصرالدین شاه در تزیینات آن تغییراتی داده شد. این بنا را به دلیل آینه کاری های داخلی آن به نام الماس خوانده اند و شامل تالاری بزرگ با اتاق های گوشواره ، دهلیزها ، بالاخانه ها و پستوهای متعدد است. در سه طرف تالار ، بالاتر از رَف ( طاقچه ) ها به سبک بناهای عهد فتحعلی شاه ، سه ایوانچه آینه کاری مُقـَرنس ( آنچه به شکل نردبان و پله پله ساخته شده ، بنای بلند مدور و ایوان آراسته و مزین با صورت ها و نقوش که بر آن با نردبان پایه روند ، قسمی زینت که در اطاق و ایوان ها به شکل های گوناگون گچبری کنند؛ کنگره دار ) و طاق نماهای باریک و کشیده ساخته شده و سمت شمالی تالار با اُرُسی های بزرگ که شیشه های رنگی زیبا دارند پوشیده شده است.

کاخ سفید

                                         

در ضلع جنوب غربی مجموعه گلستان ، کاخ ابیض قرار دارد . تاریخ بنای این کاخ حدود سال 1308 هـ . ق است و برای جا دادن اثاثیه اهدایی « سلطان عبدالحمید عثمانی » بنا شد . این کاخ به شیوه بناهای قرن هجدهم اروپا گچبری و نماسازی شده و به علت سفیدی رنگ نمای ساختمان و پله ها و ازاره ( آن قسمت از دیوار اتاق و یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین بود) های سرسرای کاخ که از مرمر سفید رگه دار بود، کاخ ابیض نام گرفته است.

پس از اتمام بنا به دستور ناصرالدین شاه ، تالار بزرگ کاخ را با هدایای سلطان عثمانی آراستند و تعدادی تابلوی رنگ و روغن از صورت شاهان و ملکه های اروپا را نیز که در سفرهای اروپایی به ناصرالدین شاه اهدا شده بود ، در آن نصب کردند و تالار باشکوهی را به وجود آوردند که «تالار عبدالحمید» نامیده می شد.

کاخ ابیض از ابتدا به محل کار صدراعظم وقت اختصاص یافت و تا سال 1333 جلسات هیئت دولت در تالار بزرگ آن تشکیل می شد. در سال 1344 در نمای ضلع غربی و نیز اتاق های طبقه پایین ساختمان تغییراتی داده شد. این بنا از سال 1347 به موزه مردم شناسی اختصاص یافت. در این مجموعه در سال های اخیر تعمیرات اساسی انجام شده است.

شمس العماره

                                             

کاخ شمس العماره یکی از بناهای مرتفع و مشخص تهران قدیم است که به دستور ناصرالدین شاه بین سال های 1282 تا 1284 هـ . ق در ضلع شرقی محوطه گلستان احداث شد.

طرح و نقشه ی این بنا از «دوستعلی خان معیر الممالک» و معماری آن بر عهده استاد «علی محمد کاشی» بود. شمس العماره هم از نظر نقشه و شکل ظاهری و هم از نظر آرایش داخلی ، یکی از بناهای تاریخی و زیبای تهران است. آینه کاری ها ، نقاشی ها و گچبری های این عمارت از نظر نمایش شیوه های مختلف و متنوع تزئینات داخلی بنا در ایران ، بی نظیر است.

در حال حاضر طبقه پایین عمارت شمس العماره به نمایشگاه کتاب اختصاص یافته است.

 منبع : سیمای میراث فرهنگی استان تهران

گردآوری : مدیریت میراث فرهنگی استان تهران


جلوه پهلوانی

000423.jpg
محمدرضا منصوریان
می گویند ورزش مجموعه ای از اخلاقیات و علم زیباشناسی است که در اقصی نقاط کره زمین انسان ها را از تمامی طبقات اجتماعی به خدمت می گیرد و در جمعی برادرانه به جنبش و تحرک وامی دارد. ورزش محسوس ترین و حقیقی ترین نوع آموزش و پرورش است، پرورش شخصیت های انسانی. ورزش همان گونه که افلاطون می گوید فرهنگ است. چرا که حرکات ورزشی، به زمان و مکان وقوع آن معنی می بخشد و این معنی صرفاً به خاطر ارزشی است که از آنها حاصل می شود. ورزش خالق زیبایی است، به ویژه برای کسانی که کمترین امکان را در بهره گیری از زیبایی ها دارند. در ورزش باید صفاتی چون درستکاری، خلوص نیت، زیبایی، اخلاق برجسته و برادری را هم اضافه کرد. معلمین بزرگ ورزش، زیبایی شناسی و اخلاقیات را جزیی از اصول ورزش می دانند.
از منظر و مقام دیگری می توان گفت که ورزش اساساً جلوه های پهلوانی و اخلاقی است. این نظریه تکیه بر اسطوره های شکوهمند ورزشی دارد. اسطوره هایی چون اسطوره جاودانگی ورزش در طول زمان (ورزش تاریخ ندارد) اسطوره ای که ورزش را از زمان های قدیم با طبیعت انسان هماهنگ می داند و اسطوره ای که ورزش را به نوعی از راه راست منحرف، انحصاری و ربوده شده می داند.
اما تعریف واقعی ورزش کدام است؟ اگر تعریف ما براساس حس مشترک باشد، این تعریف هر نوع فعالیتی که تلاش فیزیکی را طلب کند، از مسابقات دوره ای دوچرخه سواری گرفته تا جام جهانی فوتبال، شامل می شود. این تعریف وسیع ولی بی محتوا و بلااستفاده مانده است. تعریفی دقیق تر از ورزش بوده و هست که به فضیلت های درمان بخش ورزش و «تعالی روح در تعالی جسم» (عقل سالم در بدن سالم) اعتقاد دارند.یادمان باشد که فعالیت های رقابت آمیز جسمی ما را به انسان هایی والا، خوب و شجاع نه تنها در میدان مسابقه، بلکه در بیرون از میدان نزدیک می سازد.درستکاری اصل اساسی ورزش و ضامن صحت ارزش های تثبیت شده در میدان های ورزشی است. درستکاری به دنیای ورزش روح انسانی می بخشد. ورزش عامل شکوفایی فرد، یعنی مهم ترین عنصر ساختار اجتماعی است و در نتیجه نقشی شایان در پیشبرد جامعه انسانی خواهد داشت.

پیروز بر نفس خویش
پهلوان محمود «پور-یار» خوارزمی که در ایران با نام پوریای ولی شناخته می شود در قرن سیزدهم پهلوان مورد احترام کشتی گیران آسیای مرکزی، ترکیه و ایران بود. او در شهر خیوه در منطقه خوارزم رهبر کشتی گیران حاکم این شهر بود که شخصیتش در فصل مشترک افسانه و تاریخ زبانزد خاص و عام است.
پوریای ولی در اوج توانایی و قدرت خود در یک مسابقه کشتی با یک حریف جوان هندی که در حضور حاکم برگزار می شد به نوعی اشراق و هدایت عرفانی دست یافت. او که در اثر دیدن اشک های مادر قهرمان هندی که برای پیروزی پسرش دعا می کرد منقلب شده بود، از روی عمد و اراده شخصی اجازه داد تا آن قهرمان پشت او را به خاک برساند. هنگامی که به پشت روی زمین دراز کشیده بود دریافت که بزرگ ترین پیروزی هر کس پیروزی بر خودش و نفس خودش است. کمی بعد وی توانست در یک موقعیت بسیار خطیر و حساس با استفاده از نیروی فوق انسانی خود جان حاکم را از خطر نجات دهد. در این حال بود که حاکم از این که مردی با این همه قدرت توسط کشتی گیر جوان هندی مغلوب شده باشد غرق حیرت شد. پوریا در جواب حاکم عصاره آموزش های خودش را در قالب یک رباعی بیان نمود که هنوز هم توسط ورزشکاران قدیمی و پیشکسوت ایران نقل می شود:
000420.jpg
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری خرده نگیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده را بگیری، مردی
استفاده از تجربیات بومی
ما در ورزش سرزمین خود هویت داریم، ما تاریخ داریم، ما نشانی و سرمشق و الگو داریم. اگر چشم باشد، اگر گوش باشد، و از همه مهم تر اگر دل باشد، سری به همین زورخانه ها می زند (زورخانه هایی که شخصیت های نمادین تاریخ و فرهنگ سرزمین ما هستند) و خیلی چیزها می فهمد. می فهمد که این مکان مقدس جایگاهی است برای سلحشوری، جوانمردی و سایر ارزش های سنتی نظیر سخاوتمندی، شکیبایی و زورآزمایی جوانمردانه و می فهمد که این زورخانه از آنچه که فرهنگ مردم ما نام دارد تراوش کرده است. نه در جایی غیر از ایران بوده و نه در جایی غیر از ایران پا می گیرد. این خاص ایران و فرهنگ ایران و مردم سرزمین ما است. اگر چشم باشد در آن عرفان دیده می شود که در غرب نیست، اگر گوش باشد در آن بانگ شنیده می شود که در شرق نیست. اگر عقل باشد همین زورخانه کل فلسفه ساختمان یک سلول ورزشی را به ما نشان می دهد. این چیزی است که از دل و جان مردم ما برخاسته است. از عمق تاریخ ما می آید، با روح ما عجین شده و با دین ما پیوند خورده و از آب و خاک ما به دفاع برخاسته است.
طرفداران پروپا قرص ورزش های سنتی می گویند که زورخانه به تعلیم یک فلسفه زندگی می پردازد که یک ریشه باستانی دارد اما اغلب به ارایه اصول اخلاقی و جوانمردی عرفانی اسلامی می پردازد. در حقیقت می توان چنین نتیجه گرفت که زورخانه می تواند منافع فراوانی برای ترویج اصول اخلاقی در میان مردم ما داشته باشد. می توان از تجربیات بومی آن به جای الگوهای غربی استفاده کرد.
مردانگی سنتی
زورخانه که به دلایل کاملاً مشخص فقط محل آمد و شد مردان بوده است در واقع نهادی است که به تمجید از مردانگی سنتی می پردازد. می توان مردانگی را تقریباً با جوانمردی یکی دانست، اما باید به این نکته توجه داشت که در واقع اولی پیش نیازی برای دومی است. بنابر این هر جلسه تمرین فرصتی فراهم می آورد تا وظایف اجتماعی حاضران، اعم از ورزشکاران و تماشاگران به آنها تذکر داده شود. در بین این وظایف می توان به مواردی نظیر سخاوتمندی، کمک متقابل به یکدیگر، شجاعت، وفاداری، احترام گذاشتن به سالمندان و رازداری و قابل اعتماد بودن اشاره نمود.
این تکرار مجدد ارزش های پایه اجتماع به همه افراد این امکان را می دهد که تا حدی که لیاقت و شایستگی آن را دارند از یک همبستگی و اتحاد واقعی برخوردار شوند.
زورخانه محلی است که در آن افراد می توانند در عین حال که خود را از دیگران متمایز می کنند به نوعی یکپارچگی اجتماعی نیز دست پیدا کنند. زورخانه محلی است برای برقراری ارتباطات اجتماعی و در عین حال پرورش و تقویت بدن ورزشکاران.

ماجرای پهلوان هندی

 

000426.jpg
هنگام سحر و اذان صبح بود. در تاریک و روشن بامداد، مردی تنومند و بلندقامت از خانه ای محقر بیرون آمد و قدم در کوچه تنگ نهاد. از میان دیوارهای کوتاه و بلند گذشت و به مسجد نزدیک شد. صدای اذان صبح از گلدسته ها به گوش می رسید و مومنان را به اقامه نماز دعوت می کرد. هنوز تا در بزرگ مسجد مسافتی باقی مانده بود که سیاهی هیکلی در برابر مرد تنومند ظاهر شد.
سلام پهلوان، عرضی داشتم: خبری برای شما دارم.
-سلام جوان، بگو چه خبر؟
*پهلوان هندی به شهر وارد شده است.
-می دانم.
*همه جا لاف می زند که شما را شکست خواهد داد.
-تا خدا چه بخواهد.
مرد تنومند این بگفت راه خود را به سوی مسجد ادامه داد.
دقایقی بعد، وضو ساخته و در گوشه ای خلوت از شبستان مسجد به نماز ایستاده بود.
نماز که به پایان رسید مرد همان جا نشست و در سکوت به راز و نیاز با خدای خود پرداخت. هنوز چندی نگذشته بود که متوجه شد از پشت ستونی در همان نزدیکی صدای گریه زنی می آید. بی اراده گوش تیز کرد. معلوم بود پیرزنی است که حاجتی دارد و از ته دل ناله و زاری می کند.
خداوندا: رو به درگاه تو آورده ام، نیازمندم و از تو حاجت می طلبم. ناامیدم مکن، دلم را مشکن.
مرد بی تاب شد، با خود اندیشه کرد که لابد پیرزن نیاز مالی دارد و چه بسا که او بتواند سبب خیر شود و حاجت او را برآورده نماید. به این خیال آرام به نزد پیرزن رفت و با لحنی سرشار از مهربانی پرسید:
چه حاجت داری مادر؟ از چه این گونه بی تابی می کنی؟ مشکل خود با من بگو، خداوند سبب ساز است. شاید گره کار تو به دست من باز شود. گریه پیرزن شدیدتر شد. دقایقی چند به همان حال گذشت.
چون پیرزن اندکی تسکین یافت، اشک ها را از صورت پرچین و چروکش پاک کرد و گفت:ای جوانمرد، التماس دعا دارم. برای من و پسرم دعا کن.
-چشم مادر، اما مشکل تو و پسرت چیست؟
پیرزن آهی سرد از دل برآورد و گفت:
پسری دارم زورمند و دلاور که پهلوان هندوستان است و در شهر و دیار خود پرآوازه. از شهرت، غرور و جاه طلبی که بر او چیره شده، هر کجا نام و نشان پهلوانی را بشنود، عزم کشتی گرفتن با وی می کند. شکر خدا که تاکنون نیز پیروز و سرفراز بوده است. اکنون به اینجا آمده ایم تا او با پهلوان این شهر کشتی بگیرد. اما، شنیده ام که این حریف شکست ناپذیر است و تا به امروز هیچ کس نتوانسته پشت او را به خاک برساند. می ترسم پسرم مغلوب شود و ما روی بازگشت به شهر و دیار خود را نداشته باشیم. گریه و بی تابی من ناشی از همین مسأله است. آخر...
پیرزن دوباره به گریه افتاد و دیگر نتوانست به سخن ادامه دهد. مرد که طاقت دیدن اشک های او را نداشت دلداریش داد و گفت: به لطف خدا امیدوار باش مادر، خداوند دعای مادران دل شکسته را مستجاب خواهد کرد.
این بگفت و با حالتی پریشان، از پیرزن دور شد و از مسجد بیرون رفت.


زورخانه و نفس مردانگی

زورخانه، مکان مقدس زورمندشدن، مکان آلایش دادن روح، مکان از خودگذشتگی و رسیدن به معرفت جان جانان است. سنت های دیرینه در ریاضت پهلوانی و در مراسم آئین استادی و شاگردی در زورخانه نقش می بندد. زورخانه مکان افتادگی، فروتنی و شکسته نفسی است، سردر کوتاه، خمیدگی و افتادگی برای فرود به مکانی که مقدس است. آیا می توان زورخانه را محل مخفی کاری و پنهان سازی از چشم  دشمنان دانست؟
خودساختن و خودبودن دور از نگاه اجانب که چشم بر خاک و وطن داشتند. با آگاهی از موقعیت تاریخی که کشورگشایی و هجوم به دیگر کشورها یک سنت بود، زورخانه محلی بود برای ساختن خود، محلی برای دیانت و تحمل تمرینات سخت. زورخانه را محلی برای دوباره آموختن و دوباره بازسازی نفس می دانند. از گرز، کباده و میل، سپر و کمان گرفته تا بدنسازی در این مکان تمرین می شد. امروز زورخانه همراه با سرود و نوای همسرایان، با طبل و سنج و کلام خدا، انسانها را به دنیای خودسازی می برد. تذهیب روح در زورخانه های اصیل که یادآور پوریای ولی و جهان پهلوان تختی است، چون یک میراث معنوی هنوز برای ما باقی است و آن را در سینه تاریخ تا امروز حفظ کرده ایم و خواهیم نمود.
ورزش باستانی و زورخانه به نوعی به تاریخ ما گره خورده است، از درون ادبیات اساطیری ما می توان به آن نگریست. از منظر بزرگترین منظومه تاریخی یعنی شاهنامه. از رزم های به یادماندنی دوران شکوه و پهلوانی ایران زمین. می توان با تکیه بر افسانه سازان پهلوانی شاهنامه، از رستم تا سیاووش به عمق و پهنای تاریخ حماسی ایران پی برد. گرایش روزافزون مردم ما به رفتار و کردار نیاکان خود گاه هیجان انگیز و مباهات برانگیز است. شاید بتوان از ریشه یابی تاریخی ادبیات حماسی شاهنامه به دستاوردهای تازه ای از ورزش و مقام پهلوانی رسید. اصالت تاریخی ما حکم می کند تا این رشته های ورزشی را همیشه گرامی بشماریم.